توضیحات
دنیا، دنیای ما انسانها پر شده از قضاوتهایی که همه را به اشتباه میاندازد و چه ساده دلها را میشکند… سعی میکنیم منطقی باشیم اما… تلاش بیفایده است منطق ما در گوشها و چشمهایمان است نه در عقلمان…
(بدون سانسور) دانلود رمان عشق خاموش از مریم روح پرور
چکیده رمان عشق خاموش اثر مریم روح پرور :
مانلی مشکوک نگاه مانی می کرد که مانی گفت مامان منو کرد تو اتاق نشد بشنوم چی میگن مانلی دکمه های مانتو اش را باز کرد و مقنعه را از سرش در آورد که صدای مادرش را شنید سعی نکن بفهمی کی بوده فرض کن یکی بوده که اشتباه راهش اینور افتاده بعدم رفت که رفت مانلی با غیظ دندان روی هم سایید و گفت: مانلی هم نباید بدونه اون یه نفر کیه نه چون مهم نیست من دارم میرم خونه ی مولود خانم ماست بگیرم مهمونت رو تنها نزار مانلی چرخید و گفت: مامان دلیل جدا شدن از زنش چیه؟ مانلی کلافه نگاه دزدید که مادرش گفت: نزار از خودش بپرسم زنش مشکل داره یعنی چی مشکل داره؟
مانلی لب به دندان گرفت مادرش نگاه لب مانلی کرد و بی اختیار دستش آرام روی گونه اش نشست و زیر لب استغفر اللهی گفت و چرخید رفت، مانلی باز چرخید نگاه مانی کرد و گفت: یه قول به من میدی؟ چه قولی؟ این که این پسره باز پیداش شد به من بگی میگم ایول استاد سمت کمد رفت شالی برداشت روی سرش انداخت و از اتاق بیرون رفت نگاه حسام که چشمانش بسته بود کرد و گفت: معدتون در چه حاله؟ طرف خیلی پولدار بوده مانلی گیج گفت: !کی؟ همینی که مامانت بهت نگفت کی بوده بوی عطرش هنوز تو خونتون هست. مانلی نشست روی مبل و گفت دیگه مهم نیست، پرسیدم معدتون بهتره؟ خوبم مانلی چایش را برداشت و گفت: مامانم عدس پلو درست کرده دست پختش خوبه قصد مزاحمت نداشتم مزاحم نیستید نگاهش به در بالکن افتاد و گفت: امروز باید گلای تراس آب بدم کجا میتونم صورتمو بشورم؟
https://onlineroman.ir/
مانلی بلند شد و گفت: بیاین نشونتون بدم حسام هم بلند شد و مانلی سمت در رفت و گفت: بفرمایید این جاست در را باز کرد حسام داخل رفت که مانلی گفت: کلید برق این گوشه هست پشت در حسام کمی خم شد اما تاریک بود ندید که مانلی خندید و جلو رفت و حسام عقب رفت، مانلی کلید را فشرد و چرخید نگاه حسام کرد تا خواست دهان باز کند حسام خیره به زخم صورتش گفت: به خاطر حرفای دیشبش رفتی سراغش؟ مانلی سر تکان داد و گفت: نمی تونستم تحمل کنم اون وحشی هم دوباره زدت مهم نیست مهم اینه جوابشو دادم حسام خیره شد در چشمان مانلی و گفت نخوابیدی که نشستی تسبیحمو درست کردی مانلی لبخند زد و عقب رفت گفت: خوابم نبرد حسام خندید و گفت: واسه همینه الان جفتمون چشمامون خماره مانلی خندید و دور شد حسام هم در را بست …
(بدون سانسور) دانلود رمان جدید عشق خاموش pdf مریم روح پرور
این رمان جهت معرفی است