رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان آکچین
  • ژانر: #عاشقانه #اجتماعی
  • نویسنده: عاطفه. م
  • ویراستار: رمان خوان

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان آکچین از عاطفه. م با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

برکــه دختر زیبا و شیطونی که برای کمک به شرکت پدرش که در استانه ورشکستگیه صیغه بزرگتری رقیب پدرش “میلاد ” مردی متعصب و غیرتی میشه و شرط می بنده میتونه اونو عاشق خودش کنه اما با کاری که میلاد می کنه…

خلاصه رمان : آکچین

شروع به بالا رفتن می‌کند و من حیرت‌زده فقط نگاهش می‌کنم. _ بیا بالا نترس… _خفه‌شو نمی‌ترسم… فقط می‌گم این طناب پاره نشه… _ تا بالا نیای که نمی‌فهمیم طاقت توی سنگین وزنو داره یا نه… اولین قدم را که رویش می‌گذارم قیژ عجیبی می‌کند و تکان شدیدی می‌خورم… از این هیجان کوچک به شور آمده‌ام… بالا و بالاتر می‌روم. آن‌قدر که پویان نزدیکم است و دست زیر بازویم می‌اندازد بالا می‌کشدم… نفس می‌کشم به اطراف نگاه می‌کنم از این‌جا همه چیز زیباتر و نفس گیرتر است.

پس‌گردنی به پویان می‌زنم. _ چرا زودتر من‌و این‌جا نیاوردی… _ چون این‌جا مال منه. مشت محکم‌تری به کمرش می‌زنم. _ گنده‌تر از دهنت زر نزن… مال خودم و مال تو داره؟ نکنه این‌جا مکان تو و ساراجونته… از اون پشت مشت‌ها میاری کسی هم متوجه نمی‌شه نه؟! گردن عقب می‌کشد. _ بابا چی می‌گی خودت که می‌دونی سارا از این پاها به من نمی‌ده! رو برمی‌گرداند. _ برو خودتی… به اتاق کوچک چوبی با دقت نگاه می‌کنم با هر قدمم صدای جیر‌جیر از زیر کفش‌هایم می‌آید._خوشم اومد…

چه مجهز هم هست… یک فرش قدیمی چند دست لحاف و تشک… پنجرهٔ کوچکی که پرده‌های گل‌گلی دارد… این‌جا مثل یک خانهٔ کوچک است. _ چند سال پیش من و پوریا و نوه‌‌های عمو درستش کردیم… عید به عید یا تو دورهمی‌ها همهٔ پسرا این‌جا جمع می‌شیم. خونه کوچیک بود و ما هیچ جا نداشتیم که باهم چهار کلوم حرف بزنیم… می‌نشینم به تپهٔ رختخواب‌ها تکیه می‌دهم و پا را دراز می‌کنم، پویان هم چفت من می‌نشیند هر دو به بیرون زل می‌زنیم. _ پویان… مکث می‌کند تا جوابم را بدهد…

خلاصه کتاب
برکــه دختر زیبا و شیطونی که برای کمک به شرکت پدرش که در استانه ورشکستگیه صیغه بزرگتری رقیب پدرش "میلاد " مردی متعصب و غیرتی میشه و شرط می بنده میتونه اونو عاشق خودش کنه اما با کاری که میلاد می کنه...
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=2375
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • امجد
    9 آذر -622 | 00:00

    بله، من به دنبال رمانی هستم که داستانش در دوره تاریخی واقعی اتفاق بیفتد، پیشنهادی دارید؟

  • پرویزه
    9 آذر -622 | 00:00

    هر رمان داستان جالب و جذابی داره و کسانی که خوندن رمان رو منتقد می کنند، حتی یک رمان رو امتحان نکرده‌اند.

  • ازاد
    9 آذر -622 | 00:00

    با خوندن این رمان بهتر می‌تونم از ذهنم فرار کنم.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!