توضیحات
در شروع طوفانی رمان هیلر می خوانیم… وسط وسط جهنمم! خود خود برزخم! آتیشم! شعله ام! مرگم! کجاست؟ کو ناجی؟ کو حامی؟ کو شفادهنده؟ اینا همش مزخرف خالصه! کسی خودِ مرگو از مرگ نجات نمیده! این قصه ی خاکستری منه!…
نام این اثر: رمان هیلر
نگارنده: میس اویل
سبک: عاشقانه، معمایی
قسمتی از رمان هیلر
سرمو از سانروف کردم بیرون و داد زدم: د برو کنار دیگه…هوی! گاو! بقره! Cow! بلاخره سرشو بلند کرد. یه نگاه عاقل اندر سفیه به من انداخت. جوری که انگار من گاوم نه اون! بعد دوباره سرشو انداخت پایین و شروع کرد به علف خوردن! پیاده شدم و همونطور که تند تند می رفتم سمتش داد کشیدم
-:مگه باتو نیستم؟ برو اونور میخوام رد بشم!
به تخمت گرفتی وایسادی وسط جاده داری چمن می خوری؟ گاوی دیگه! گاو! لیاقتت اینه که یه استیک آبدار باشی تو بشقابم نه یه… یا جده سادات! گه خوردم!… نیا… نیا…. کمک …خب دیر شه بود!
گاوه رو عصبی کرده بودم. بلندگفت:
– ماااااااااااااااااااااااااااا همونطور که سوار ماشینم می شدم داد زدم:
– اره رفیق حق با توعه! موافقم!
ماشینو روشن کردم و قبل از این که بهم برسه از کنارش گاز دادم و رد شدم !