توضیحات
داستان رمان خانه ادریسیها، در یک عمارت نیمهاشرافی میگذرد؛ ساکنان این عمارت خانم ادریسی، لقا دخترش و نوهاش وهاب هستند که به همراه پیرمردی در این خانه زندگی میکنند. یاور کسی است که تمام رازهای ادریسیها را میداند. دیگر ساکنان خانه، مردگان و بیشتر زنانی هستند که در زندگی روزمره و ذهن غبارگرفته افراد خانه حضوری پررنگ دارند…
نام این اثر: رمان خانه ادریسیها
نگارنده: غزاله علیزاده
سبک: خانوادگی، نوستالژی
قسمتی از رمان خانه ادریسیها
بروز آشفتگی در هیچ خانه ای ناگهانی نیست؛ بین شکاف چوبها، تای ملافه ها، درز دریچه ها و چین پرده ها غبار نرمی می نشیند. به انتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزا پراکندگی را از کمینگاه آزاد کند. در خانه ادریسیها زندگی به روال همیشه بود. ساعت دیواری، با قاب کنده کاری و تارک پوشیده از نقش پرنده ها و گلها، کار خراطهای بخارا، ده ضربه نواخت.
لقا نگاه به ساعت مچی خود کرد، آن را جلو کشیدو از سر میز صبحانه برخاست. خرده های نان را برای ماهیها برد. وهاب، پسر خانواده، آخرین جرعه چای را از فنجان لاجوردی «سور» نوشید، خمیازه را فرو خورد. رو کرد به خانم ادریسی: «حال او امروز بهتر است».
بانوی پیر عینک را روی بینی جابجا کرد؛ چشمها پشت شیشه، آبی کدر بود: «هیچ کار او روشن نیست»
مه تا نیمه دریچه های قوسی پایین می آمد. به شیشه ها می سایید، می چرخید و رو به درختهای کاج و صنوبر می رفت. از انتهای سرسرا صدای شستن ظرف، باز شدن آب و غلغل سماور می آمد. در آشپزخانه، یاور، گهگاه سرفه می کرد، پاکشان راه می رفت.