توضیحات
افسون دختر بچه ی شیطان و زیبایی است که با دو خواهر و برادرش زندگی خوبی دارد.رامین دوست دایی افسون، به شکوفه علاقمند شده و با او نامزد میکند.در طی مسافرتی به دعوت خانواده ی رامین به شیراز ،خودروی آنها تصادف کرده و شکوفه و رویا (خواهران افسون) و پدر خانواده فوت می کنند.افسون رامین و خانواده اش را مقصر دانسته و کینه ی آنها را به دل میگیرد.رامین بعد از مدتی به بهانه ی تحصیل ایران را ترک میکند……بعد از سالها که رامین برمیگرده افسون هم عاشق برادر دوستش میشه در حالی که از رامین متنفره اما….
نام این اثر: قلب سنگی
نگارنده : فرزانه رضایی
سبک: عاشقانه، انتقامی
قسمتی از رمان قلب سنگی
مادر با عصبانیت اشکش را پاک کرد و گفت : آره تو . وقتی مینا خانم به آقای شریفی گفت که تو نامزد کرده ای او
یکدفعه حالش به هم خورد و دستش را روی قلبش گذاشت و بعد مادر ناله ای کرد و گفت : خدایا کمکش کن . اگه
اون بمیره من چه خاکی تو سرم بریزم. همش تقصیر من بود. من میدانستم که رامین تورا دوست دارد. مینا خانم به
من گفته بود که رامین بدجوری به تو دل بسته است. ولی من به تو اجاره دادم تا با اون پسره …
حرف مادر را با اخم قطع کرده و گفتم : مادر خواهش می کنم درباره فرهاد اینطور صحبت نکن. من فرهاد را دوست
دارم و هیچ عالقه ای هم به رامین ندارم. مگه یادت رفته که باعث مرگ عزیزانمان آنها شده اند .
مادر با عصبانیت گفت : خفه شو. هیچکس باعث مرگ آنها نبود. تو دیوانه ای که آنها را مقصر می دانی . رامین
حاضر بود خودش بمیرد ولی یک تار موی شکوفه روی زمین نیفتد. به خدا اگه یکدفعه دیگه این حرف را بزنی با
پشت دست چنان توی دهنت می زنم تا خودت نفهمی از کجا خورده ای.)منم کمکت می کنم (
لبه حوض نشستم و آرام گفتم : باشه مادر . دیگه چیزی نمی گم . و بعد سرم را پایین انداختم