رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان متاهل
  • ژانر: عاشقانه
  • نویسنده: سیده پریا حسینی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 432

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان متاهل از سیده پریا حسینی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

هیچ‌کس نمی‌دونه که عشق چه‌طور اونو پیدا می‌کنه و چه‌طور قلب سیاه شده‌ی پسری که از همه چی خسته‌ هست رو دوباره زنده می‌کنه، پسر داستان ما معنی کلمه‌ی خوشبختی رو خیلی وقته یادش رفته و تا می‌خواد اونو یاد بگیره خبری از گذشته و دروغی پوشالی همه چیز رو نابود می‌کنه… زنی که فیلسوف بوده و طرد شده؟! پسر داستان ما آرمان وقتی حقیقت رو می‌فهمه که نازنینش… متاهله…!

خلاصه رمان : متاهل

آرمان: ای بابا همین کم بود فقط، تازه این ماشینو گرفتم از تعمیرگاه. گوشیمو برداشتم و با عصبانیت پیاده شدم، دختره هم با ترس پیاده شد. چهره اش که جلوی چشمام قرار گرفت یه لحظه قفل کردم، اونم متعجب بهم خیره شد. هر دو همزمان گفتیم: شمایید! به آرومی خندید: از این که دوباره میدیدمش لبخندی رو لبم نشست؛ انگار تازه یادش اومده باشه به ماشین زده با ترس اومد جلو و پشت ماشین رو نگاه کرد، منم نگاهی به پشت ماشین انداختم اما آسیب چندانی ندیده بود، نگاهش کردم، مضطرب نگاهم می کرد. گفتم: -مشکلی نیست، زیاد آسیب

ندیده خودتون رو نگران نکنید. رنگ اضطراب از چشماش گریزون شد، لبخندی زد و دوباره به ماشین و من نگاه کرد و گفت: آره خداروشکر، زیاد چیزی نشده. سر تکون دادم و گفتم: بله این چیزیش نشد اما شما بیشتر مراقب باش، دفعه ی بعدی ممکنه اتفاق بدتری بیفته. به آرومی سرتکون داد، به چهره ی بانمکش نگاه کردم و گفتم: -مشکلی نیست سوار ماشین بشین و برین. اینو گفتم و خواستم سوار بشم که گفت: آقا  آرمان. برگشتم سمتش، سرشو پایین انداخت و گفت: صداتون واقعا قشنگه، امیدوارم بازم ببینمتون. این رو گفت و خودش به سرعت سوار شد.

با مهربونی نگاهش کردم، ماشین رو به حرکت در آورد و رفت. خنده ام گرفت، الان از دست من در رفت؟! با لبخند نشستم تو ماشین و حرکتش دادم، یه جورایی خوشحال شدم ازم تعریف کرد و دوباره دیدمش. به سمت خونه میرفتم که یهو به جای حس خوبی که داشتم اخمی رو پیشونیم نشست؛ من الان به یه دختر لبخند زدم؟ منی که با همه سرد بودم؟ چرا از دیدن دوباره اش خوشحال شدم؟ هه، واقعا آدم عجیبی شدم دیگه خودمو نمیشناسم. با سرعت بیشتری رانندگی کردم و رسیدم خونه. ماشین رو پارک کردم مقابل خونه و بعد ازش پیاده شدم و به سمت خونه رفتم…

خلاصه کتاب
هیچ‌کس نمی‌دونه که عشق چه‌طور اونو پیدا می‌کنه و چه‌طور قلب سیاه شده‌ی پسری که از همه چی خسته‌ هست رو دوباره زنده می‌کنه، پسر داستان ما معنی کلمه‌ی خوشبختی رو خیلی وقته یادش رفته و تا می‌خواد اونو یاد بگیره خبری از گذشته و دروغی پوشالی همه چیز رو نابود می‌کنه… زنی که فیلسوف بوده و طرد شده؟! پسر داستان ما آرمان وقتی حقیقت رو می‌فهمه که نازنینش… متاهله…!
خرید کتاب
رایگان
https://romankhaan.ir/?p=11470
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پرسه
    9 آذر -622 | 00:00

    شخصیت‌ها در رمان دنیایی برایم پیش میارن که هنوز در واقعیت تجربه نکردم و این خیلی تحریک کننده و هیجان زده‌کنندهست.

  • ازاد
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن رمان به نظرم بهترین روش برای گذراندن وقت خالی هست.

  • پارسیان
    9 آذر -622 | 00:00

    با خوندن رمان‌ها بهتر میشم و در عین حال احساس خوبی هم بهم هدیه میده.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!