رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان تراکم تنهایی
  • ژانر: عاشقانه، غمگین
  • نویسنده: سارا خالوغلی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 393

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان تراکم تنهایی از سارا خالوغلی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

ایستاده ام در ثابت ترین نقطه زمین! آنجا که به دور هیچ ستاره ای نمی چرخد. تنها و تکیه داده ام به دیواری سرد و مقابلم جهانی به مقابله! این وسعت تاریک، این همه جدال نابرابر، تنها کیفر یک اشتباه است. کیفر یک درد؛ دردِ خواستن! و در پیچ و تاب این متراکم ترین درد دنیا وحشت می کنم از سایه های تاریکی که به سویم می آیند. دست دراز می کنند تا مرا همراه خود ببرند و چه لبخند تلخی است، پاسخ من به تمام این تراکم تنهایی…

خلاصه رمان : تراکم تنهایی

منظره ای که مقابلم می دیدم بی اختیار باعث شد آه عمیقی بکشم! مادر ترمه روش خم شده بود و داشت پیشونیش رو می بوسید. سرش رو که بلند کرد ترمه منو دید: ارغوان اینجا چیکار میکنی؟ حالت خوبه؟ مرخصت کردن…؟ لبخند روی لب های مادرش نشست و به طرفم اومد، زیر لب زمزمه کردم: -سلام! -سلام ارغوان جون !خوبی دخترم! ببخش از صبح انقدر درگیر ترمه بودم که نشد بیام بهت یه سر بزنم. -خواهش میکنم! خوبم. لحظه ای بعد در آغوش او بودم اما انگار تنم مثل تکه چوبی خشک و بی حرکت قادر به تکون خوردن نبود. زیر لب تشکر کردم و بعید می دونستم صدام رو شنیده باشه.

به طرف ترمه رفتم. اشک پرده کشید جلوی نگاهم. چشمم از روی پاش سر خورد و رفت به طرف چشماش و تورنگ سبز کدر و مات نگاهش غرق شدم. خنده روی لباش نشست و سرش رو تکون داد: نچ نچ انگار من مردم این قیافه رو به خودت گرفتی… بی حرف به طرفش رفتم و بی اون که بفهمم روی صندلی کنار تختش نشستم. دستش رو که آنژوکت و سرم بهش وصل بود گرفتم و سرم رو روی اون گذاشتم. اشک بی محابا صورتم رو خیس کرد. ترمه دستش رو تکون داد و گفت: ارغوان چت شده؟ تو داری گریه میکنی دیوونه؟… اونم به خاطر همچین چیز بی اهمیتی؟ سرم رو با خشم بلند کردم و تو

چشمای سبزش که حالا درخشانتر از قبل بود نگاه کردم. _یه باردیگه بگی بی اهمیت می زنم اون یکی پاتو می شکنم… تو دیونه ای بخدا دیونه ای… _کاش می گذاشتی بمیرم!به سرعت نگاهی به مادرش انداخت که دم در وایستاده بود و داشت با سعید و سایه حرف می زد. -هیس !هیچی نگو! نمیخوام مامان اینا اصل قضیه رو بدونند… -یعنی چی آخه؟ من میخوام بهشون بگم! چشماش نگران شد: ترمه خواهش میکنم اگر بفهمند دیگه نمیذارن برگردم اینجا…. کلافه سرم رو تکون دادم و خواستم چیزی بگم که سعید مثل خروس بی محل اومد جلو: سلام عرض شد ارغوان خانم… اومدم این گوشی شما رو تحویل بدم که…

خلاصه کتاب
ايستاده ام در ثابت ترين نقطه زمين! آنجا كه به دور هيچ ستاره اي نمي چرخد. تنها و تكيه داده ام به ديواري سرد و مقابلم جهاني به مقابله! اين وسعت تاريك، اين همه جدال نابرابر، تنها كيفر يك اشتباه است. كيفر يك درد؛ دردِ خواستن! و در پيچ و تاب اين متراكم ترين درد دنيا وحشت مي كنم از سايه هاي تاريكي كه به سويم مي آيند. دست دراز مي كنند تا مرا همراه خود ببرند و چه لبخند تلخي است، پاسخ من به تمام اين تراکم تنهایی...
https://romankhaan.ir/?p=11292
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پارساک
    9 آذر -622 | 00:00

    هربار که یک رمان جدید شروع می‌کنم، احساس هیجان و اشتیاق می‌کنم که دنیای داستان را کشف کنم.

  • امیرمحمد
    9 آذر -622 | 00:00

    برای من خوندن رمان خیلی چیزها رو درباره شخصیت ها و مسائل مختلف آشنا می کنه.

  • بارانه
    9 آذر -622 | 00:00

    تغییر روزانه روال روزم رو با خوندن یه کتاب جدید، شروع میکنم.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!