رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان مرا باتو هم نفسی است
  • ژانر: عاشقانه، اجتماعی
  • نویسنده: گیسوی پاییزی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 347

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان مرا باتو هم نفسی است از گیسوی پاییزی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

آرام آرام قدم بر داشت و وارد حیاط شد. نگاهش بر در بود و منتظر تا آوا بیاید و کیفی که توانایی حملش را نداشت بگیرد. دو قدم جلوتر رفت تا در آرام باز شد و آوا بی خیال قدم بیرون گذاشت. کلید برق را زد تا آن جسم در همی که آرام جلو می امد را ببیند .با دیدنش در آن هیبت، مات بر جای ماند و چشم گشاد کرد . باور نداشت دختر ملحفه بر دوش با آن باندها و قدم هایی سنگین خواهرش باشد. بی اختیار دست بر دهان گذاشت و با ناباوری نامش را زمزمه کرد. پروا از حرکت ایستاد و ملتمس نگاهش کرد شاید بهت را کنار گذاشته به کمکش بشتابد. گویی نگاهش به خوبی سخن گفت که آوا…

خلاصه رمان : مرا باتو هم نفسی است

شاگردش که از کللس خارج شد نفس عمیقی کشید و دست روی صورت گذاشت. روز سختی را گذرانده بود، یعنی همه شان گذرانده بودند. حس کسی را داشت که تمام بارهای بزرگ را روی دوشش انباشته بودند. اینکه توانسته بود با آن همه درگیری ذهنی تمرکزش را روی درس شاگردش بگذارد کار طاقت فرسایی بود. دلش کسی را می خواست که با او حرف بزند و از درد تازه اش بگوید. نمی داست به جرم کدام گناه در تیررس نگاه مشکوک قرار گرفته بود! پلیس که آمد انگشت اتهامش را به سوی همه نشانه رفت و بیش از همه رو به پروایی که در آخرین خط از جمعیت نظاره گر دعوا بود.

دستش را پایین آورد و دور تا دور کلاس کوچک را از نظر گذراند. هنوز هم باور اتفاقاتی که از سر گذراندند برایش سخت بود. با اینکه قهرمانی و ثامنی به حضور پیوسته اش شهادت دادند اما از بار نگاه های خاص مسئول پرونده رهایی نیافت. گویی قرار بود مدرک معتبرتری برای دست نداشتنش در آن دزدی رو می شد تا مبرا شود. حکم کسی را داشت که وادارش کرده اند روی بندی نازک راه برود و باید مراقب باشد به دره ی زیر پایش سقوط نکند، به خودش ایمان داشت اما به آن بند نه! می ترسید هر آن بند پاره شود و او را به سقوطی بکشاند که محال بود انتهایش زنده بماند. از تصورش لرزی بر

اندامش چتر شد، متزلزل وسایلش را درون کیف گذاشت و با شانه هایی فرو افتاده ؛ ایستاد. دلش برای پدر و آغوش پر امنیتش پر کشید. کاش روابطشان هنوز مثل گذشته بود و می توانست به راحتی درد دلش را برای او بازگو کند. دلش کسی را می خواست که جنس حمایتش محکم و پر صالبت باشد. بند کیف را روی شانه اش انداخت و آرام از کلاس خارج شد.از کفش‌های اسپورتش ممنون بود که بدون کوچکترین صدایی او را به بیرون می برند. وارد راهروی کذایی محل دعوا که شد صدای الن را به وضوح شنید. سپند گریه کردن سر قبری که توش جنازه ای نیست فایده نداره. غمبرک زدی که چی؟

 

خلاصه کتاب
آرام آرام قدم بر داشت و وارد حياط شد. نگاهش بر در بود و منتظر تا آوا بيايد و كيفي كه توانايي حملش را نداشت بگيرد. دو قدم جلوتر رفت تا در آرام باز شد و آوا بي خيال قدم بيرون گذاشت. كليد برق را زد تا آن جسم در همي كه آرام جلو مي امد را ببيند .با ديدنش در آن هيبت، مات بر جاي ماند و چشم گشاد كرد . باور نداشت دختر ملحفه بر دوش با آن باندها و قدم هايي سنگين خواهرش باشد. بي اختيار دست بر دهان گذاشت و با ناباوري نامش را زمزمه كرد. پروا از حركت ايستاد و ملتمس نگاهش كرد شايد بهت را كنار گذاشته به كمكش بشتابد. گويي نگاهش به خوبي سخن گفت كه آوا...
https://romankhaan.ir/?p=11039
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • بهتا
    9 آذر -622 | 00:00

    چطور می‌توانم مطمئن شوم که فایل رمانی که دانلود می‌کنم ویروس ندارد؟

  • تلاویز
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان خوندن برای من هیجان انگیزه، داغون نشدن روحیه ام رو بعد از یه روز سخت کاری تضمین میکنه!

  • انیا
    9 آذر -622 | 00:00

    خوندن رمان‌ها مثل اینه که به یه پازل علاقه‌مند باشی و هر تکه رو به محلش بچسبونی تا در نهایت تکه‌ها به هم قرار بگیرن، عالیه!

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!