رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان بیمارستان عاشقی
  • ژانر: عاشقانه، طنز، کلکلی
  • نویسنده: نگار
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 365

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان بیمارستان عاشقی از نگار با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

رو مبل ولو شدم و تو گوشیم داشتم می گشتم. تازه از دانشگاه اومده بودم و خیلی خسته و گشنه بودم. پاشدم رفتم تو آشپزخونه و غذامو گرم کردم و همونجوری تو بشقاب برداشتم آوردم تو سالن و شروع به خوردن کردم. یه چشمم به گوشی و یه چشمم به قاشق بود. یه قاشق عدس پلو گذاشتم دهنم و شروع کردم به جویدن. یه لحظه حس کردم یه چیزی تو دهنمه. کشیدمش بیرون…

خلاصه رمان : بیمارستان عاشقی

“آنیتا” رسیدیم به فرودگاه. از ماشین پیاده شدم و چمدونمو به دست گرفتم. راه رفتن برام سخت بود انگار به پاهام وزنه وصل شده بود. نمی تونستم راه برم. بغض بدی هم تو گلوم گیر کرده بود ولی تحمل میکردم که اونجا گریه نکنم. رفتیم داخل و نشستیم روی صندلی ها. خب اگه تاخیر هواپیما رو هم حساب کنم حدود نیم ساعت دیگه وقت داشتم. خسته بودم خوابم میومد امروز خیلی کار کرده بودمو نتونسته بودم بخوابم. همون طور که بلیتم تو دستم بود رو صندلی چرت میزدم. با صدای خانمی که تو سالن می پیچید که پرواز رو اعلام میکرد از جام بلند شدم. مامان و بابا و ویدا رو بغل کردمو

هر کدومشون رو حسابی چلوندم و خودمو تخلیه کردم. اشکم داشت در میومد ولی به هر زحمتی بود جلو خودمو گرفتم، لبخندی زدمو گفتم: دلم براتون تنگ میشه. نگاهشون کردم مامان با اشک، بابا با لبخند و ویدا با دلتنگی و صد البته شیطنت نگام می کرد. دیگه وقت نبود باید می رفتم سوار هواپیما می شدم. دوباره ازشون خداحافظی کردمو به سمت هواپیما به راه افتادم. داخل هواپیما که شدم صندلیم کنار پنجره بود که یه خانم دیگه هم کنار من نشسته بود. کم کم همه مسافرا سوار شدند و هواپیما راه افتاد. یکم اطراف رو نگاه کردم و واسه خودم هیزی کردم که یه دفعه با چیزی که دیدم چشمام گرد شد.

پسری قد بلند دقیقا صندلی جلو من نشسته بود. از پشت سر می تونستم تشخیص بدم کیه ولی مطمئن نبودم. واسه همین الکی به بهانه دستشویی از جام بلند شدم و رفتم جلو. یواشکی برگشتم نگاه کردم. اوه خودشه بارمان خان ولی مثه این که خواب بود. حالا می ذاشتی برسی بعد مثه خرس می خوابیدی. ناز بشی پسر ولی شیطنت من اجازه نمیده بزارم راحت بخوابی. برا این که ضایع تر از این نشم الکی رفتم تو دستشویی و دو دقیقه بعد اومدم بیرون. بعدم خیلی شیک و مجلسی راه افتادم سمت صندلی. نشستم سرجامو تکیه دادم به صندلی. خب الان وقت اجرای نقشم بود ولی فقط یه مشکل بود…

خلاصه کتاب
رو مبل ولو شدم و تو گوشیم داشتم می گشتم. تازه از دانشگاه اومده بودم و خیلی خسته و گشنه بودم. پاشدم رفتم تو آشپزخونه و غذامو گرم کردم و همونجوری تو بشقاب برداشتم آوردم تو سالن و شروع به خوردن کردم. یه چشمم به گوشی و یه چشمم به قاشق بود. یه قاشق عدس پلو گذاشتم دهنم و شروع کردم به جویدن. یه لحظه حس کردم یه چیزی تو دهنمه. کشیدمش بیرون...
https://romankhaan.ir/?p=10495
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پیوند
    9 آذر -622 | 00:00

    رمان برای من هرگز خسته‌کننده نیست. تا به حال موفق شدم همه صفحات یه رمان رو تموم کنم.

  • بهادر
    9 آذر -622 | 00:00

    اگر فایل رمان دانلود شده را برای همیشه نگهداری کنم، آیا مشکلی دارد؟

  • پروین
    9 آذر -622 | 00:00

    این رمان به عنوان مثال خوبی از توانایی صفحه در خلق داستان طولانی با بهره گیری از حداقل شرایط، خوبه.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!