رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان سفر به دیار عشق
  • ژانر: عاشقانه، معمایی
  • نویسنده: arameesgh20
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 1777

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان سفر به دیار عشق از arameesgh20 با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

چهار ساله همه ازش متنفرن… پدر، مادر، برادر، حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو بدرد میارن… فقط و فقط به جرم بی گناهی، بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره… تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو میبینه که از هر آشنایی براش آشناتره یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره… خودش هم نمیدونه ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره ای برای…

خلاصه رمان : سفر به دیار عشق

تو راه به زندگی خودم به زندگی مهربان و به آینده ی نامعلوم خودمون فکر میکنم… چه شباهت عجیبی بین زندگی هامون هست… هر دو رونده شده ولی به دلایل مختلف… کدوممون بدبخت تریم… من یا مهربان.. منی که همه من رو مثل جزامی ها می دونند و ازم دوری می کنند یا مهربان که مجبوره اون جور زندگی کنه… زندگی با هر کس یه جور بازی میکنه… چه فرقی میکنه کی بدبخت تره.. اونقدر فکر میکنم که خودم هم نمیفهمم کی به جلوی در خونه رسیدم… کلید رو از کیفم در میارمو در رو باز میکنم… داخل حیاط میرمو در رو میبندم… با قدم های کوتاه مسیر حیاط تا ساختمون رو طی میکنم…

دوست دارم این مسیر کوتاه سالیان سال طول بکشه… اون اتاق برام حکم زندون رو داره… وقتی به ساختمون می رسم در ورودی رو باز میکنم به داخل میرم… خونه مثله همیشه سوت و کوره..این دیوارای غمزده رو دوست ندارم… نگاهی به خونه میندازم انگار کسی نیست… لابد به مهمونی، رستورانی، جایی رفتن و طبق معمول من رو از یاد بردن… زیر لب زمزمه میکنم: روز مزخرفی بود… یاد سروش میفتم… بعد از چهار سال هنوز هم همون حرفا رو میزنه… مگه خونوادم بعد چهارسال باورم کردن که سروش باورم کنه… نه نباید از هیچکس انتظار داشته باشم… یاد شعری میفتم که مصداق حال

و روز الأنه منه. درد یک پنجره را پنجره ها میفهمند، معنی کور شدن را گره ها میفهمند. سخت بالا بروی، ساده بیایی پایین، قصه تلخ مرا شرره ها میفهمند. یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن، چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند. آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا، مردم از خواندن این تذکره ها می فهمند. نه نفهمید کسی منزلت شمس مرا، قرن ها بعد در آن کنگره ها می فهمند» به این فکر میکنم که من باید رشته ی ادبیات میرفتم هر چند می خواستم برم اما نشد اما نذاشتن… یاد گذشته ها لبخندی رو لبم میاره… چقدر غمام کوچیک بود… چقدر اون روزا بچه بودم… چقدر اون روزا راحت قهر می کردم…

خلاصه کتاب
چهار ساله همه ازش متنفرن… پدر، مادر، برادر، حتی همه ی فامیل با نگاه های پر از نفرت دلش رو بدرد میارن… فقط و فقط به جرم بی گناهی، بی گناهی که تو دادگاه همه گناهکاره… تا اینکه بالاخره بعد از چهار سال غریبه ای رو میبینه که از هر آشنایی براش آشناتره یا شاید هم آشنایی که از هر غریبه ای براش غریبه تره… خودش هم نمیدونه ولی این میشه نقطه ی آغاز دوباره ای برای...
https://romankhaan.ir/?p=10296
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • پریسا
    9 آذر -622 | 00:00

    جلوی خوندن رمان داشتن الکل نکنید، به هیچ وجه به این افراد اعتماد نکنید که رویاپردازی های شما رو به خاطر بیاورند.

  • امیتیس
    9 آذر -622 | 00:00

    خب، تجربه‌ام میگه که رمان خوندن واقعاً خیلی نفس گیر و جذابه!

  • پارسو
    9 آذر -622 | 00:00

    هیچ چیز بهتر از خوندن کتاب‌های جدید نیست ولی رمان‌ها برای من، همیشه جا خالی ویژه دارن.

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!