رمان خوان
دانلود رمان
  • نام: رمان عمارت مرموز
  • ژانر: عاشقانه، هیجانی، معمایی، پلیسی، ترسناک، کلکلی
  • نویسنده: زهرا عبدی
  • ویراستار: رمان خوان
  • تعداد صفحات: 98

توضیحات

(بدون سانسور) دانلود رمان عمارت مرموز از زهرا عبدی با فرمت‌های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

دختری به اسم لیلا که سال هاست در غمی به اسم یتیمی و بیچارگی گرفتار شده، در کودکی مادرش او راه به حال خود رها کرده و برای همیشه رفته، لیلا را خاله ای پیر و مهربانش بزرگ می کند و به او جانی دوباره می دهد، بعد از فوت خاله لیلا تنها می ماند، او برای امرار معاش و فرار از تنهایی دنبال کاری با آبرو و امنیت می‌گردد! او حالا کاری پیدا کرده که با تمام معیارهایش یکی است ولی عجیب یک جای کار جدید می لنگد و لیلا را کنجکاو می کند…

خلاصه رمان : عمارت مرموز

در اتاقشو زدم صدای گیراش اومد: بیا داخل. در و باز کردم و داخل رفتم اووو چه اتاقی! همه چی عالی آماده و مجهز خخخ. فرهاد: بیا بشین. پشت به من داشت از پنچره باغ و نگاه می کرد. دستاش داخل جیباش بود. روی مبلی که اشاره کرد نشستم.فرهاد: بگو؟ترسیدم. من: چی رو؟ فرهاد: اون حرفی رو نمی زنی! من: نمی دونم چی میگی! فریاد زد. صداش کل عمارت لرزوند. عصبی به سمتم برگشت وگفت: لیلا بگو! خداییش این روشو ندیده بودم. من: آخه چی رو بگم؟ اومد سمتم کنارم نشست نزدیک به من تقریبا روم خیمه زد. چشمام درشت شد.فرهاد: بگو پسره تو اتاق انبار بهت چیا گفت هم

دیشب هم امروز ظهر! من: خب اون چیز خاصی نگفت. فرهاد توپید: فکر کردی زرنگی! هان؟ تو چی فکر کردی که من نفهمم! من: خب چرا نمیرین از خودش بپرسین؟ فرهاد: به من نمیگه! من: بهش گفتم حقیقتو بگه! فرهاد: لیلا بگو. تمام حرفای پسر رو بهش گفتم جز قاچاق کردن خودشو. فقط گفتم که برادرشو کشتی اون هم اومد انتقام بگیره. در آخر گفتم: تو با برادرش دوسال پیش چیکار کردی؟ فرهاد متفکر گفت: خب من یادم میره راستش اینجا صد تا بادیگار عوض می شه! من: چرا باید صد تا بادیگارد عوض بشه مگه تو کی هستی؟ فرهاد رنگش پرید و گفت: من یه آدم عادی که بعضیا بهم حسادت

می کنن و منم برای جانم بادیگارد گذاشتم. من: فکر کردین من نفهمم! حالا من داشتم حرفای خودشو به خودش تحویل می دادم. فرهاد بیشتر نزدیکم شدو گفت: چی می خوایی بشنوی؟ من: حقیقتو! چون فکر می کنم شدم جزئی از شما! فرهاد دستشو روی گونم گذاشت و گفت: خیلی وقته شدی جزئی ما تو دیگه نمی تونی از اینجا بری! من: چرا این عمارت اینقدر عجیب ومرموز مثل صاحبش! فرهاد: اینجا مال من نیست! من: من می فهمم پس بگو. فرهاد: به وقتش همه چیو می گم فقط هر چی تو عمارت شد بیا بهم بگو خب!؟؟ من: باشه. فرهاد: به مروارید هم هیچی نگو ! من: چرا؟ گونمو نوازش کرد و…

خلاصه کتاب
دختری به اسم لیلا که سال هاست در غمی به اسم یتیمی و بیچارگی گرفتار شده، در کودکی مادرش او راه به حال خود رها کرده و برای همیشه رفته، لیلا را خاله ای پیر و مهربانش بزرگ می کند و به او جانی دوباره می دهد، بعد از فوت خاله لیلا تنها می ماند، او برای امرار معاش و فرار از تنهایی دنبال کاری با آبرو و امنیت می‌گردد! او حالا کاری پیدا کرده که با تمام معیارهایش یکی است ولی عجیب یک جای کار جدید می لنگد و لیلا را کنجکاو می کند...
خرید کتاب
22,300 تومان
https://romankhaan.ir/?p=10032
لینک کوتاه:
برچسب ها
نظرات
  • خسرو
    9 آذر -622 | 00:00

    اگر فایل رمان دانلود شده را برای همیشه نگهداری کنم، آیا مشکلی دارد؟

  • آریا
    9 آذر -622 | 00:00

    هربار که یک رمان جدید شروع می‌کنم، احساس هیجان و اشتیاق می‌کنم که دنیای داستان را کشف کنم.

  • بوسه
    9 آذر -622 | 00:00

    سلام، آیا رمان‌هایی نیز برای خواندن روی تلفن همراه وجود دارند؟

نام (الزامی)

ایمیل (الزامی)

وبسایت

موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
شبکه های اجتماعی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " رمان خوان " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!