توضیحات
رمان برای خوب بودن حالم داستان زندگى آدمهاست. آدمهایی که سرگرم روزمرگیهاشون هستن، ساده از کنار هم میگذرن. روز رو به شب و شب رو به روز میرسونن، ولى، یه جا و تو یه نقطه زندگی ها به هم گره میخوره و امروز و فرداها با هم عجین میشه. براى خوب شدن حالشون ، براى خوب شدن حالمون قدم میذاریم تو مسیر سرنوشت، میسازیم باهم عاشقانه هایی رو که شاید رویای خیلی از ماها باشه…
اسم رمان: رمان برای خوب بودن حالم
نویسنده این اثر: رهایش
ژانر رمان: عاشقانه
گوشه ای از داستان رمان برای خوب بودن حالم
زنگ رو زدم و منتظر موندم. سرما اونقدری زیاد بود و باد اونقدر شدید که دلت نمی خواست اصلا از خونه بیای. بیرون، چه برسه به اینکه دم در کلی معطل هم بشی. یه بار دیگه زنگ زدم و صدای مهدی بلند شد؛ اومدم. اومدم. صدای کشیده شدن دمپایی هاش نزدیک شدنش رو به در نشون می داد. در رو باز مرد و گفت: سلام! ببخشید.
لبخند کمرنگی زدم و گفتم: فکر کردم خونه نیستین. دستش رو دراز کرد و دست یاسی رو گرفت و گفت: نه بابا، داشتیم صبحونه می خوردیم. نمیای تو؟ یاسی رو به دستش سپردم و گفتم: نه باید برم. مامانت هست دیگه؟
– آره ولی می خواد بره خونه ی عمه زری.
– اه، پس یاسی رو…
– گفت اگه تو ناراحت نمیشی با خودش می بردش.
یک کم مردد نگاهش کردم و گفتم: فقط می ترسم اذیتت کنه. دستی به سر یاسمن کشید و گفت: نه بابا! این خوشگله برای خودش خانمی شده.
نگاهم نشست به صورت خواب آلود یاسمین، جلوش زانو زدم و گفتم: اگه قول بدی دختر خوبی باشی، وفتی برگشتم برات یه شکلات دسته دار رنگی رنگی میخرم. باشه؟

























































